شنبه 30 بهمن 1389برچسب:داستان عاشقانه,داستان عشقولانه,داستان,عشق,متن عاشقانه,غمگين,غم,وقتي تو نيستي,عشق از ديد بابا مامان مادربزرك,طنز, :: 10:43 :: نويسنده : امیر
عشق از دید حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفهای بیناموسی زدی؟؟؟ (جمله ی عاشقانه : خداوند همه ی جوانان را به راه راست هدایتکند) عشق از دید دختر: آه ... خدای من یعنی میشه بدون اینکه بابام بفهمه من عاشق بشم ... ( جمله ی عاشقانه : ندارد) عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول (جمله ی عاشقانه : آه عزیزم به اندازه ی سطح زیر منحنی دوست دارم) عشق از دید بقال سرکوچه : والا دوره ی ما عشق .. نبود ننمون رفت و این سکینه خانوم رو واسمون گرفت (جمله ی عاشقانه : سکینه شام چی داریم ...)
عشق از دید اراذل و اوباش : عشق .. سیخی چند ، برو بچه سوسول دلت خوشه ، خونه خالی نداری ... (جمله ی عاشقانه : بوبوغ ... خانوم بیا بالا خوش میگذره ) ادامشو در "ادامه مطلب" بخونين!
ادامه مطلب ...
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:داستان عاشقانه,داستان عشقولانه,داستان,عشق,متن عاشقانه,غمگين,غم,وقتي تو نيستي, :: 10:36 :: نويسنده : امیر
وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست ندارم؛ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم. سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره. عقربه های زمان به کندی می گذرند ، شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ، من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم، به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر. لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت. بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم. گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند. کاش می شد من به جای تو می رفتم در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم.............................. روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم شکسته تموم بال و پر من مرده تموم خیال و باور من این سکوت سرد و مبهم شده تنها یادگار همسفر من قصه ی من از کجا شروع شد مردن چرا همیشه شد سهم آخر من
ادامه مطلب ... وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم . روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" . ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم . يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلی فرا رسيد ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلی ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشی دنيا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جديدی شد. با مرد ديگه ای ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوری فکر نمی کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم . سالهای خيلی زيادی گذشت . به تابوتی نگاه ميکنم که دختری که من رو داداشی خودش ميدونست توی اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختری که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزی هست که اون نوشته بود : ای کاش اين کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گريه !
جمعه 29 بهمن 1389برچسب:افزايش بازديد,افزايش آمار,معرفي سايت افزايش بازديد,افزايش رنك گوگل,افزايش رنگ الكسا, :: 12:56 :: نويسنده : امیر
براي افزايش بازديد بازديد وبلاگ يا سايتتون روش هاي مختلفي هست: 1.تبادل لينك: هر چقدر بيشتر تبادل لينك انجام دهيد هم رتبتون در گوگل و الكسا بالا ميره و هم اينكه آمارتون زياد ميشه اما يه مشكلي كه بيشتر وبلاگ ها و سايت ها دارن اينه كه ؛ نميتونن روي موتور هاي جستوجو (گوگل ، ياهو ، بينگ و...) براي افزايش بازديد استفاده كنن. دليلش هم اينه كه وبلاگ يا سايتتون در صفحات آخر نتيجه ي جست و جو مياد ، و ميدونين كه كاربران وقتي يه مطلب رو search ميكنن حداكثر تا صفحه ي 4 يا 5 نتايج رو نگاه ميكنن و وقتي كه وبلاگ شما در صفحه ي مثلا 4000 مياد! اين فايده اي واسه شما نداره! واسه بالا بردن رنك گوگل و الكسا( و ياهو و...) بهترين روش استفاده از بازديد اتوماتيك هست كه تعدادي از سايت ها به صورت تخصصي به اين منظور ايجاد شدن: يكي از اين سايت ها ، وب رنك هست كه ميشه گفت بهترين سايته! براي ورو د به وب رنك و استفاده از امكانات اون روي بنري كه در سمت چپ وبلاگ مشاهده ميكنين ( بالاي نظر سنجي وبلاگ) كليك كنيد! اينم چند نكته در مورد استفاده از وب رنك: 1) در سايت ثبت نام كنيد 2)پس از ثبت نام با یوزر و پسورد خود میتوانید وارد شوید. همچنین ايميل فعال سازي نیز براي شما ارسال مي شود و میتوانید به ايميل خود مراجعه كنيد و لينك فعال سازي را تاييد كنيد. 6) با 1000 بازدید اولیه میتوانید 200 جایزه نیز دریافت کنید. 1) سايت چگونه كار مي كند؟ (سایت هایی مثل وبگذر و ... در هر 10 ثانیه یک بازدید را نشان میدهند در صورتیکه ممکن است در سیستم ما در 10 ثانیه حدود 300 بازدید از سایت شما انجام شود، پس ملاک ما همان شمارشگر مورد نظر پنل شما در سایت ماست مگر اینکه شما از یک counter ساده در سایت خود استفاده نمایید ) (نوشته شده به سفارش آناهيتا ؛ اميدوارم توضيحاتم كافي بوده باشه)
پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:داستان عاشقانه,داستان عشقولانه,داستان,عشق,lovely,love,story,سارا,احساس,, :: 18:0 :: نويسنده : امیر
ادامه از پست پايين ( بزرگترين اشتباه زندگيم...) ساعت نزديكاي 10 بود كه با بيتا خداحافظي كردم و به طرف خونه به راه افتادم . طبق عـادت هرشـب تمام تـلفـنها رو خاموش كردم و صداي تلفن اتـاق خودم رو هم كم كردم . ولي ايندفعه نه براي سارا ، بلكه براي بيتا . به كلي فراموش كردم كه موضوع بيماري سارا رو با بـيـتا در ميون بذارم. ميدونستم كه مريضي و تب سارا ناشي از شكي هستش كه اونشب بهش وارد شد . ميدونستم تقصير من هست ولي بـه روي خـودم ادامه مطلب ...
پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:داستان عاشقانه,داستان عشقولانه,داستان,عشق,lovely,love,story,سارا,احساس,, :: 16:0 :: نويسنده : امیر
اينم يه داستان خيلي خيلي قشنگ كه همتون رو تحت تاثير قرار مي ده! ميگي نه؟ امتحان كن! راستي چون داستان يه كم طولانيه و اگه خوستين مي تونين دانلود كنيد و بعدا بخونيد... لينك دانلود رو هم تو "ادامه مطلب" گذاشتم سارا رو خـيلي دوست داشـتم . به انـدازه تـمـام خـواسـتههايي كه داشتم اونو ميخواستم . اولين عشق من بود . هـنوز خـودم رو نوجوون ميدونستم كه باهاش آشنا شدم . توي جمع مـا - از هـمون جمعهايي كه توي سن و سال ما يعني 18 19 سالگي چـندتا دخـتر و پسر تشكيل ميدن،باهم كوه ميرن،مهموني ميرن،خلاصه باهم`زندگي` ميكنن - دوستيمون شكل گرفت.بهمن ميگفت " كيارش،تو اولين عـشق من هستي. " من هم بهشوخي بهش ميگفتم " فرصـت نداشـتي . والـه ادامه مطلب ... دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت
دختر:آروم تر من ميترسم
پسر:نه داره خوش ميگذره
دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه
پسر:پس بگو دوستم داري
دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر
پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)
پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه
و..... روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار)
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:love sms,sms,love,lovely sms,اس ام اس عاشقانه,اس ام اس انگليسي, :: 13:28 :: نويسنده : امیر
hi my frnds , this is a new collection of lOVE sms ... i hope you enjoy Life ends when you stop dreaming, hope ends when you stop believing and love ends when you stop caring. So dream hope and love...Makes Life Beautiful Time will always fly, but our love will never die. Keep in touch and remeber me When time comes for u to give ur heart to someone, make sure u select someone who will never break ur heart, cuz broken hearts has never spare parts I m going to write on all the bricks I MISS U and i wish that one falls on ur head,so that u knows how it hurts when u miss someone special like u If 10 people care 4 u, one of them is me, if 1 person cares 4 u that would be me again, if no 1 cares 4 u that means i m not in this world I m feeling so happy, do u know why? cuz i m so lucky, do u know how? cuz God loves me.Do u know how? cuz he gave me a gift. Do u know what? its YOU my love 1st time i saw u i was scared 2 touch u.1st time i touched u i was scared 2 kiss u.1st time i kiss u i was scared to luv u.but now dat i luv u im scared 2 lose u If i were a tear in ur eye i wood roll down onto ur lips.But if u were a tear in my eye i wood never cry as i wood be afraid 2 lose u I love all the stars in the sky, but they are nothing compared to the ones in your eyes for more plz click on the' 'ادامه مطلب link ادامه مطلب ...
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : امیر
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام امروز خيلي خوشحالم آخه از امروز عشقم هم اومده تو اين وبلاگ از اين به بعد مطالب رو ما با هم مينويسيم امير ريحانه ريحانه مي خوام از همين جا بگم ، خيلي دوست دارم
چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:روز والنتين,روز عاشقان,والنتين,والنتين در ايران, :: 10:15 :: نويسنده : امیر
كم كم روز والنتين داره مياد... (آقا پسر ها از الان واسه اون روز پول پس انداز كنيد) همه ي ما اسم روز والنتين رو شنيديم و به احتمال زياد تو اون روز جيب هامون هم خالي شده... ( اگه تا حالا پسري دوست دختر داره و تونسته از روز والنتين با جيب دست نخورده بياد خونه! لطفا به ما هم روشش رو ياد بده) از شوخي بگذريم ( يه وقت دختر خانم ها ناراحت ميشن) داشتم مي گفتم (مي نوشتم) همه ي ما اسم والنتين رو شنيديم ؛ اما آيا ميدونيد چرا اصلا به اين روز مي گن والنتين؟؟؟ اصلا چرا روز 14 فوريه؟؟؟ اصلا چرا به روز والنتين روز عشاق يا عاشقان هم ميگن؟؟؟ چرا تو اين روز عاشقا به هم كادو ميدن؟؟؟ و بلاخره در كشور هاي اسلامي چه قوانيني در مورد روز والنتين هست؟؟؟ (در ايران والنتين ممنوعه!!! چرا؟؟؟ ) اگه مي خوايد جواب اين سؤالات رو بدونين و يه كم اطلاعات عمومي تون هم زياد شه به ادامه مطلب برين و جواب سؤالاتتون رو بگيريد... ادامه مطلب ... شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
مطلب ارسالی ازramkall
ادامه مطلب ...
جمعه 12 بهمن 1389برچسب:داستان عاشقانه,عشق,عشقولانه,داستان رومانتیک,داستان احساسی, :: 23:50 :: نويسنده :
زندگی با عشق زیباست... یه داستان عاشقانه و احساسی فوق العاده قشنگ... حتما بخونید...شاید واسه خود شما هم پیش اومده باشه... برای خواندن داستان به "ادامه مطلب" بروید... با تشکر از سپهر عزیز (ramkall) برای ارسال این داستان قشنگ ارسال شده توسط ramkall عضو وبلاگ ادامه مطلب ...
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست آنقدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست حتی نفسهای مرا از من گرفتند من مردهام در من هوای هیچکس نیست دنیای مرموزیست ما باید بدانیم که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که میداند خدای هیچکس نیست من میروم هرچند میدانم که دیگر پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند،
چهار می شود گاه میل می کند به صفر گاه نیز می زند به کله اش... هوس کند می رود به آسمان، هزار می شود. یک و یک برای من... -- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام -- جز دو خط ساده نیست؛ جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند، وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند... جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛ روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ... پیر می شوند! « توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. » آه... من که حرف این حساب را سرم نمی شود
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود! یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود! غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود از من گذشت دختر باران! ولی بدان این رسم عشق بازی پروانه ها نبود با آخرین قطار از این شعر دل برید مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود" حامد بهاروند
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟ این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟ این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند فریاد نیکفال
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست
شاعر زن میگه : برگرفته از: عاشق تنهایی
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
مهربان
ادامه مطلب ...
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : امیر
....
يك... دو.... سه.... چندين و چند ...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد من اين ستاره هاي خيالي را كه از سقف اتاقم تا بينهايت خاطرات تو جاري است .... يادش بخير وقتي بودي نيازي به شمردن ستاره ها نبود اصلا يادم نيست ستاره اي بود يا نبود هر چه بود شيرين بود حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها. ی. موسوی
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 1:33 :: نويسنده : امیر
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست احساس می کنم که خدا قول داده است دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست باور کن این خدا که خودش عاشقت کند حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست من را ببوس تا همه ی شهر پر شود این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست دنیا سر جدایی ما شرط بسته اند اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...
شنبه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : امیر
سلاممممممممممم امشب می خوام یه خاطره بزارم ، یه خاطره ی واقعی! (هرچند از اسمش معلومه واقعیه دیگه! اصلا خاطره یعنی واقعیت!) این خاطره رو یکی از دوستان به نام م... فرستاده . وقتی خوندمش دیدم خیلی قشنگه ، دلم نیومد نزارم واستون و اما خاطره... ماجرای دختری که روزگاری خیلی دوسش داشتم!
امروز میخام در مورد تو بنویسم . یک سال از ماجرای تو گذشت. تقریبا همین روزا بود. نمیخام اسم اصلی تو رو بیارم . شاید روزی روزگاری یه آشنا که تو روهم میشناسه این وبلاگ رو ببینه. واسه همین یه اسم دیگه به سادگی اسم خودت میارم. سارا خوبه؟ آره همون معصومیت و سادگی اسم خودت رو داره. تو یادت نیست. اصلا نبودی که یادت باشه. صبح یکشنبه که مادرت سر صبح به من زنگ زد. اون موقع تو مترو بودم . تازه از کرج حرکت کرده بود. مثل همیشه با دوستام میگفتیم و میخندیدیم. شماره خونه شما که افتاد خنده رو لبام ماسید. اونوقت صبح خیلی برام عجیب بود. جواب دادم. تو نبودی. مادرت بود. گفت آدرس شرکت رو بدم میخاد بیاد باهام کار داره. شوکه شدم. گفتم برای چی. چی شده. گفت چیزی نیست . اونقدر عادی رفتار کرد که باورم شد. گفتم نزدیک ظهر بیا. یادم نیست ساعت چند بود. نزدیک ظهر بود. مادرت از در شرکت اومد تو. چشمم که بهش افتاد نشناختمش. چرا اینجوری. چرا این شکلی شده بود. گفتم چی شده. نمیتونست حرف بزنه فقط اشاره کرد که آب میخاد. فکر کردم به خاطر گرماست پس چرا پشتش خمیده شده . رفتیم تو اتاق خان والا که تنها باشیم. خیالم راحت بود که حالا حالا ها جلسه است. لیوان شربت رو که سر کشید تازه تونست نفس بکشه. گفتم : خب. گفت : زهرا به دادم برس - : چی شده - : رفته.... سارا رفته.... رفته ادامه مطلب ...
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : امیر
ای کاش ! ...کاشها هميشه واقعيت داشته باشن
ادیسون هم؟؟؟!!! به حق چیزای نشنیده!!!
چهار شنبه 6 بهمن 1389برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : امیر
نویسهٔ چینی سنتی به مفهوم عشق (愛) که از یک قلب (در وسط) تشکیل شده که حاوی «کشش»، «احساس» یا «تفاهم» است و یک احساس با ارزش را تداعی میکند. ادامه در ادامه ی مطلب ادامه مطلب ... گفتمش یک بوسه خواهم از لبت گفتا مخواه من بدهکارت نیم کز من طلبکاری کنی گفتمش یار وفادار توام گفتا بس است من وفا کی از تو خواهم تا وفاداری کنی گفتمش شد ارغوانی چهره ام از هجر گفت می توان با اشک خونین چهره گلناری کنی!!! سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام.............امروز می خوام کلی اس ام اس عشقولانه بزارم امروز قلبم درد گرفته بود ، فکر کنم تپل شدی جات تنگ شده!!! *** دیوانه را محبت آرام می کند ، ما را محبت تو دیوانه می کند. *** اگه تو موهام مثل شپش باشی قول میدم برای موندنت تا آخر عمرم حموم نرنم!!!!!!!!!!! *** ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش با ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش. *** به بزرگترین عشق در کوتاه ترین جمله ی ممکن به روی لطیف ترین گل سرخ برای تو بهترین کس دنیام مینویسم دوست دارم!!! *** کاش بدونی نبودنت یا تا ابد ندیدنت ، بهونه ای نیست برای از یاد بردنت! *** صبح که چشماتو باز می کنی، بدون دیشب یه نفر به شوق تو چشماشو بسته... *** عشق یعنی اینکه وقتی می خوای برسونیش رادیو پیام رو روشن کنی و ببینی کدوم مسیر شلوغ تره! *** قشنگ ترین لحظه هایم را با سخت ترین دقایقت عوض می کنم تا بدونی عاشق ترین پروانه ات بودم و مجنون ترین دیوانه ات هستم *** هوس بازان کسی را که زیبا می بینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند! *** بزرگترین متهم تاریخ کسی است که نداند قلبش واسه کی می زند... *** فاصله با آرزو های ما چه کرد؟ کاش می شد از عاشقی هم توبه کرد... *** از قدیم ندیما گفتن واسه کسی بمیر که برات تب منه! قدیمیا چه پر توقع بودن! *** در فلسفه وفا چنین آمده است: دل وقف شکستن است ، بیهوده نرنج... *** جاده خوشبختی تقریبا همیشه مسدود است ؛ لطفا کمی حوصله کنید تا به مقصد برسید... *** واسه امشب بسه... برم به درسام برسم.... بااااااااااااااااای نظر یادتون نره ها..... ليلي و مجنون ادامه مطلب ...
دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : امیر
شوهر آمريکايي ادامه مطلب ...
ازدواج اینترنتی
در يك چت اينترنتي با هم آشنا شديم، اول همه چيز شوخي بود و بيشتر به عنوان سرگرمي به آن نگاه مي كردم و فكر نمي كردم، يك روز عاشق مردي شوم كه نوشته هايش بيشتر برايم يك طنز بود. اما نمي دانم چرا به او اعتماد كردم، من و آرش در يك گروه چند نفره چت روم آشنا شديم و اولين بار در يك رستوران همديگر را ديديم و كم كم عاشقش شدم.
آرش پسر جذابي بود و همين جذابيت، باعث شده بود تا دختران زيادي به او توجه كنند، قرار ما اين بود كه تولد هر يك از اعضاي گروه كه شد، در يك رستوران جمع شويم و جشن بگيريم. اما رابطه من و آرش، بيشتر از بقيه بود و تقريبا هفته اي دوبار همديگر را مي ديديم، اول مي خواستيم با هم در كنكور درس بخوانيم، اما در واقع درس خواندن بهانه اي بود كه... ادامه مطلب ...
|